ادم و سیمان و دل و احساس


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



تاریخ : یک شنبه 13 آذر 1390
بازدید : 762
نویسنده : زهــــــــرا خانم

 

آدم بعضی اوقات دلش رو سیمان کاری می کنه ، بعد یهو ناغافل یکی از راه می رسه ، به عمد یا سهو پاشو می ذاره رو دلمون که ازش عبور کنه.بقیه مسیرش رو ادامه بده
یهو به خودت میای می بینی
ای وای دلت شده یه پل ، یه گذرگاه
وای از اون روزی که عابر پل دلت خسته باشه بخواد استراحت کنه.
روی پل دلت یه چایی بخوره ، یه سیگار بکشه ، یه چرتی بزنه .......
هی داد می زنی : " پاتو از روی دلم بردار، سیمانش خیسه ، خراب می شه "
ولی بیشتر پافشاری می کنه .گاهی جاشو عوض می کنه که از یه نمای دیگه به منظره های اطراف نگاه کنه
اونوقته که به جای پاش نگاه می کنی ؛ خوشت میاد.خودت هم وسوسه می شی بمونه ، امگار یه جورایی یه حسی قلقلکت می ده
دیگه به عابر دلت نمی گی برو
همه سعیتو می کنی تا بمونه ،
یادت می ره که سیمان دلت هنوز خیسه
یادت می ره چقدر تلاش کردی براش
هی برای عابر چای میاری
سیگار جدید میاری
خودتو
دلتو
هویتتو
تغییر می دی تا شاید عابر دیگه عابر نباشه
موندگار شه .....
ولی یه روز بیدار میشی ، می بینی عابره شال و کلاهش رو پوشیده
با خودت می گی : بر می گرده ، رد پاش اینجاست ، نمی تونه جایی بره ، برمی گرده،بر می گرده، بر می گرده
خودتو گول می زنی
غرورت که تا حالا خوابیده بود ، بیدار می شه
و
عابر پل دلت مـــــــــــِ ره
یک روز
دو روز
سه روز
.
.
.
.
هزار روز
هزار ماه
هزار سال
که هر ثانیه اش برات یه قرن می گذره
ولی
خبری ازش نمی شه
به هرطرف سر می زنی ردی ازش پیدا نمی کنی
گاهی یه نشونه کوچولو ،یه کورسوی امید می بینی
ولی عابر دلت اونو از بن می بره همونطور که همه نشونه های قبلیش رو از بین برده ( آخه از اول هم موندگار نبود، عابر بود )
این وسط دلت هم هی بهونه می گیره ، حفره های خالی رو نشونت می ده
ولی سهمیه سیمانت دیگه تموم شده نمی تونی پرش کنی
سعی می کنی حفره ها رو صاف کنی ولی نمیشه
دلت سفت شده
سنگ شده
از چشمت کمک می گیری
سعی می کنی با اشکات سیمان ها رو دوباره نرم کنی ولی نمیشه.....
باز هم از پل دلت عابر رد میشه
بعضی ها توقف می کنن ، پا می ذارن رو حفره ها
ولی می بینی حفره های دلت زشت شد
عابر رو از دلت بیرون می کنی
بعضی هاشون اصرار به موندن دارن
می خوان موندگار شن
ولی دلت لج می کنه ، چشمات لج می کنن
همدست میشن و عابر جدید رو پرتش می کنن بیرون
تعداد این عابر ها که زیاد شد
کم کم اون حفره ها هم ترک می خورن
یهو به خودت میای ، میبینی یه قلب سنگی داری پر از ترک و شکاف که مرهمش نیست
که هیچ کس بهش علاقمند نمی شه
که به هیچ کس علاقمند نمی شه
 
 
 
راستی قلبت اول چه شکلی بود ؟؟؟؟
یادته ؟!!!!




:: موضوعات مرتبط: عشق , تنهایی , ,
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








به وبلاگ من خوش آمدید

از این وبلاگ خوشتون اومده؟!!

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ستاره و آدرس seti65.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com